صدای رعدو برق به شدت در کوهستان می پیچید و رگبار تندی شروع به باریدن کرده بود .
بوی خاک و عطر گل های وحشی در هم آمیخته بود و بهترین عطرخاطره ها را درذهن هر بیننده ای رنگ می زد .
بارش باران بهاری در روی آب حوض وسط حیاط حباب های خیال آرزوها را به پرواز می کشاند و بهترین تصویر زندگی را در آن لحطه ی روزگار در موم زندگی به طراحی می کشاند .
دوست داشتم هیچگاه این باران به پایان نرسد ؛ اما خوب ؛ هیچ چیز در این دنیا ابدی نیست و باید رفت و ...
باران بند آمده بود و همکارم در حالیکه لبخند شیرین و همیشگی خود را برلب داشت آماده در کنار اتاق من ایستاده بود .
- برویم پیاده روی
و من که عاشق طبیعت بودم از پیشنهادش استقبال کردم و با یکدیگر به سمت دره ای که در آن نزدیکی بود حرکت کردیم .
در اطراف این دره ی زیبا بهترین منظره ها را می توانستی پیدا کنی .
باغها ی میوه ؛ از تاک های بزرگ انگور گرفته تا درختان پر از سیب و گلابی و... ؛
و آلاچیق های چوبی که کشاورزان در هنگام استراحت به آنها پناه میبردند
و از همه دلچسب تر و با صفاتر رودخانه ی زیبای دهکده که در دل این دره از میان سنگهایی به سفیدی مرمر می گذشت .
همیشه هنگامی که از مدرسه بر می گشتیم برای اسراحت به این مکان زیبا پناه می آوردیم . نمی دانید یک لیوان چای گرم در کنار علف های خودرو و صدای زیبای آب چه انرژی و نشاطی به ما می داد . خصوصا اینکه گاها شاهد ماهیگیری بچه های دهکده هم بودیم و خنده های کودکانه ی آنها که در دل آن دره ی سبزمی پیچید ما را از دنیای بزرگسالی به کودکی سوق می داد.
خورشید گیسوی طلایی رنگ انوار درخشان خود را بر دامن دره پهن کرده بود .
وما آرام آرام از دامنه ی کوه پایین می رفتیم . صدای خروشان آب به گوشمان می رسید اما....
رودخانه ....رودخانه نبود !!!!!
هرچه جلوتر می رفتیم اینگار از صدای آب هم قاصله می گرفتیم. و به جای آن دره پربود از سنگهای سفید و بزرگی که تا به حال ندیده بودیم و عبور را برای ما مشکل میکردند.
دهانمان از تعجب باز مانده بود . کف رودخانه که همیشه از آب زلال آن برق می زد حالا فقط میهمان قلوه سنگهای سپید بود .
مهشید با تعجب گقت : فکر میکنی چه بر سر رودخانه آمده باشد !!!
من که نیز مانند او ؛ خیلی گیج شده بودم شانه هایم را بالا انداختم و گفتم :
بیا به دنبال صدا برویم شاید بتوانیم رودخانه را پیدا کنیم .
دونفری در لابلای درختان و به سمت بالای رودخانه شروع به حرکت کردیم . مساقت زیادی را ادامه دادیم و برای رسیدن به پاسخ سوالمان مجبور شدیم که از راههای سختی عبور کنیم .
هر چه به سمت بالای رودخانه پیش می رفتیم صدای رودخانه بلندتر میشد و ؛
بالاخره به مقدار زیادی سنگ های بزرگ رسیدیدم که تا به حال آنها را ندیده بودیم و این سنگها یک سد بلند و محکم را ایجاد کرده بودند ازراهی که در کنار آنجا بود به سختی عبور کردیم و از تپه بالا رفتیم .
و بله رودخانه را پیدا کردیم !!!
کاملا مسیر آن تغییر کرده بود .
بارندگی زیاد و سیلی که از بالای کوهستان جاری شده بود باعث ریزش کوه و حرکت توده های عظیمی از سنگ های بزرگ شده که تا پایین دره کشیده شده بو د و دست طبیعت مسیر رودخانه را تغییر داده و در جهتی دیگر به حیات آن شکل داده بود.
و تاره آنجا بود که مردم دهکده را دیدیم که با تلاش زیادی سعی داشتند مسیر اصلی رودخانه را مرمت نمایند وباغهای میوه ی خودشان راکه محل گذر رودخانه شده بود را از آسیب بیشتر نجات دهند .
و این عطمت خدا بود که ما شاهد آن بودیم ؛
اینکه چگونه در عرض ساعتی توانسته بود چهره ی تمام آن دره و آن بخش از کوهستان را تغییر دهد!
پس وای به حال ما اگر روزی از ما چهره بر گرداند .
خدایا شاکر تمام نعمتهای تو هستیم .
موضوع مطلب :